داستان زندگی یک دختر بولوبری (قسمت1)
سلام دوستان عزیز،اومدم بایک داستان به نام زندگی یه دختر بولوبری،البته میدونم توی پسترش دورش شکلک بلوبری نیست ولی تو کیبوردم شکلک بولوبری نبود.خوب دیگه بپرید ادامه مطلب.
سلام،من مرینت هستم.یه دختر معمولی و با یه زندگی معمولی.من چشم هام آبی هستش و موهام رنگ بولوبری.یه پدر و مادر دارم که قدر یه دنیا دوسشون دارم؛اونا بهترین پدر و مادر کهکشان راه شیری هستن.
من تو کشور فرانسه/شهر پاریس زندگی میکنم.
توی مدرسه ی شیوان درس میخونم،امسال میرم کلاس یازدهم.اینم بگم من چند ساله بچه خر خون مدرسه ام.
_______________________________________________________________________________________________________________________________
داستان نویس:مرینت خوابه و وقتی که بیدار میشه یهو.....
مرینت:هاااا(خمیازه کشیدن).....وا..واییسا ببینم! ای..اینجا کجاس؟من کجام؟دا...دارم خواب میبینم اینجا کجاس...
داستان نویس:مرینت یه در میبینه...
مرینت:هه...یه در پیدا کردم بزار بازش کنم..آیییی اینجا چقدر سرردههه..بزار باز کنم.
داستان نویس:مرینت وقتی در رو باز میکنه یه پله میبینه و ازش میره پایین.
مرینت:اینجا چه خبرههه؟؟!اینجا اصلا خونه ی ما نیست.!
داستان نویس:یهو یه صدا میاد...صدا داره گریه میکنه..
مرینت:آهای!تو کی هستی؟چرا داری گریه میکنی؟
صدا میگه:کمکم کن...ک...ک...کمکم کن.
مرینت:ببین بهت کمک میکنم،ولی باید خودت رو بهم نشون بدی.
داستان نویس:یهویی یه نفر میپره بیرون و میاد وسط؛مرینت میترسه.
مرینت:هاااااا کمککک...وایسا ببینم...تو...چرا لباس گربه ای پوشیدی؟؟!تو...ترسیدم.توکی هستی؟
میگه:من کت نوار هستم.
داستان نویس:و وقتی خودش رو معرفی کرد خم میشه و دست مرینت رو میبوسه.
کت نوار:اسم شما چیه؟
مرینت:عهههه،من مرینتم.مرینت.
کت نوار:هوم،مرینت.چه خانم زیبایی.
مرینت:هعی!من اینجا چیکار میکنم؟
کت نوار:ببین ...گوش کن..من؛بانوی من صدات میکنم اوکی؟...ببین من نمیخوام آسیبی بهت بزنم بانوی من.من فقط به کمکت احتیاج دارم...من الان میخوام واست توضیح بدم ولی نباید عصبانی بشی باشه بانوی من؟
مرینت:باشه،بگو دیگه.
کت نوار:من تورو دزدیدم.
مرینت:چچچیییی؟!
کت نوار:گوش کن بانوی من،من به کمکت احتیاج دارم.اگه بهم کمک کنی برت میگردونم جایی که بودی.
مرینت:من چه جوری باید بهت کمک کنم؟میدونی چه کار بدی کردی؟خونوادم الان نگرانم هستن!....خوب اگه به کمک احتیاج داشتی نیازی به دزدیدن من نبود میتونستی باهام صحبت کنی!
کت نوار:نه نمیتونستم،اگه مامان و بابات یا کسه دیگه ای منو میدید چی؟
مرینت:اگه میدیدن چی میشد؟
کت نوار:کسی نباید منو ببینه.....خواهش میکنم بهم کمک کن،من چند هفته هست دنبال یه آدم فوق العاده میگردم؛تو فوق العاده ای بهم کمک کن.
مرینت:یعنی چی که فوق العاده ام؟؟ببین کت نوار میدونم کمک میخوای و درکت میکنم ولی من هیچ معجزه ای ندارم،من فوق العاده نیستم...من یه دختر دست و پا چلفتی ام.
کت نوار:نه نه من دختری به فوق العاده ای تو ندیدم...تو..تو یه معجزه ای که خدا تورو واسه من فرستاده!من چند روز بود تورو زیر نظر داشتم.تو یه دختر باهوش،با استعداد و مهربونی.تو تنها کسی هستی که..دوس..چیزه یعنی میتونه بهم کمک کنه.
مرینت:امم باشه برام توضیح بده چه اتفاقی افتاده و برای چی کمک میخوای،من بهت کمک میکنم.
کت نوار:خیلی خیلی ممنون با نوی من،این خوبیت رو جبران میکنم....منم داشتم با خونوادم زندگیم رو میکردم،یه روز رفته بودم به یه جنگل و یه نور دیدم،دنبال اون نور رفتم؛یهویی همه جا پر از نور شد و چشمام و بستم تا نور نخوره تو چشمام،ولی وقتی چشمام و باز کردم دیدم توی فرانسه ام.من توی آمریکا زندگی میکردم؛البته پدرم بهم زبان فرانسوی یاد داده بود؛اون زبان فرانسوی رو خیلی دوست داشت.وقتی توی آب خودمو دیدم،یهویی دیدم گربه ای شدم...من یه قدرت خاصی به دست آوردم ولی نمیدونم چه جوری برگردم پیش خونوادم کمکم کن بانوی من لطفااا.
مرینت:نه،نه کت نوار ببین من کمکت میکنم...لطفا گریه نکن من طاقت اشکات رو ندارم.
کت نوار:چی؟گفتی طاقت اشکامو نداری؟
مرینت:اممم چیزه...منظورم اینه که...اصلا ولش کن.
داستان نویس:مرینت میخواستم بگه حتما یه راه حلی برای شکوندن طلسم وجود داره که یهو.....
_______________________________________________________________________________________________________________________________
خوب لاوا تا اینجا داستان به پایان رسید.نظر بدید تا انرژی بگیرم.